گردش بی تردید زمین را میبینم
و عبور فصول را در مدار طبیعت
وعبور تمدن از چراغ قرمز را
و عابران پیاده به سمت بازار تغافل
برای خریدن دارو ...
صدای تخریب کوچه باغ را میشنوی ؟
و پیچکی که از تاور میرود بالا ..
مهندس می گوید :
چه صحنه زیبایی !..
از جنگل صدای تبر می آید
گورکن می گوید :
جاده ای میکشند به سمت گورستان ...
و من میبینم..
عبور ابرهای مسافر
از خواهش نگاه کشاورز
از فراز سراب
و سکوت کویر ..
و من خوب میشنوم
صدای رویش گیاهی را
که قناعت دارد ...
و هواپیمایی می گذرد
و ابرها را میشکند ..
و خط می اندازد بر صورت آسمان ...
و من تولد ستارگان را
در بستر تاریک شبها جشن می گیرم ..
و خوب میدانم
که ظلمات
آبستن نورند ...