طبیعت بی جان

گاه نوشته های احسان

طبیعت بی جان

گاه نوشته های احسان

تناقض

 من برای صلح مینوازم 

 

و اینان آهنگ جنگ میشنوند 

 

هیچ تقصیر نواها نیست ..

می نشینم گاهی

بر لب ساحل تنهائی خویش

تا بیاید شاید

زورقی از دل دریای سکوت ..

ببرد ما را با خود به تماشای غروب

و هم آغوشی ناهید و ذحل

در تب نازک ماه

یادگاری بنویسم به سطوح ابدی ..

باز : الوعده وفا ...

گردش بی تردید زمین را میبینم

و عبور فصول را در مدار طبیعت

وعبور تمدن از چراغ قرمز را

و عابران پیاده به سمت بازار تغافل

برای خریدن دارو ...

صدای تخریب کوچه باغ را میشنوی ؟

و پیچکی که از تاور میرود بالا ..

مهندس می گوید :

                        چه صحنه زیبایی !..

از جنگل صدای تبر می آید

گورکن می گوید :

جاده ای میکشند به سمت گورستان ...

و من میبینم..

عبور ابرهای مسافر

از خواهش نگاه کشاورز

از فراز سراب

و سکوت کویر ..

و من خوب میشنوم

صدای رویش گیاهی را

که قناعت دارد ...

و هواپیمایی می گذرد

و ابرها را میشکند ..

و خط می اندازد بر صورت آسمان ...

و من تولد ستارگان را

در بستر تاریک شبها جشن می گیرم ..

و خوب میدانم

که ظلمات

آبستن نورند ...

 

زیستن

پرندگان در نغمه سرایی

و گلها در عطر افشانی ...

و زمین سرمست از طراوت و سبزی..

این طبیعت که تو را اینچنین مدهوش کرده است ..

همان اقلیم بی روح و سردیست

که در زمستان

در تلی از برف مدفون بود ...

زیستن غریزه طبیعت است ...

سکوت

سکوت کن ..

آن هنگام که بدانی پس از سکوت تو

موسیقی آغاز خواهد گردید ..

سکوت کن ..

آن هنگام که بدانی پس از سکوت تو

سخنی از سر دلتنگی و یا درد دلی گفته خواهد شد ...

سکوت کن ..

آندم که سکوت تو مرحمی بر زخم دلهای آکنده از اسرار باشد ...

سکوت مکن ..

آنگاه که با سکوت تو بیگناهی به جرم ناکرده نکوهش گردد ..

ویا سکوت تو دیواری از ظن و گمان بسازد ...

سکوت آسمان اشارتی ست بر خشکسالی ...

                                                                              

اشکها

هر قطره ی اشکی که فرو میافتد..

دریایی ست از شوق..

و یا اقیانوسی از غم..

پس از عبور از هر یک..

در ساحل امن و آرام تنهایی خود پهلو میگیری...

فکر میکنم پس هستم...

بنام او که نمیبینم اما میدانم که هست...

داستان از اونجا شروع شد که

بدنیا اومدم..

بعد گریستم..

بعد خندیدم..

بعد راه رفتم..

بعد حرف زدم..ماما بابا

بعد نوشتم..بابا نان داد

بعد خواندم..آن مرد آمد...

بعد .....ف ک ر.......کردم!...

بعد فکر کردم و...مشکل از اینجا شروع شد

ادامه دارد..